ایا اعتماد به ادم هایی که دستشون داریم کافیه و یا ایا کافیه و حتما باید به ادم هایی که نمیشناسیم اعتماد کرد نه چرا شما فکر میکنی هر کسی قابل اعتماد کردن هست
چرا نباید به ادم هایی که دوسشون داریم اعتماد بکنیم و یا چرا باید فکر کنیم کنار ادم هایی هستیم اونها ممکنه از ما بدشون بیاد چه لزومی داره در کنار ادم هایی باشیم و اونها رو انقدر دور از خودمون بدونیم که همونقدر که ترس هامون رو پنهان کردیم از زندگی خودمون رو هم دور از دسترس اون ادم ها قرار دادیم و چی میدونستیم و چی میخواستیم و چه احساس هایی داشتیم به اون ادم ها و چه خوبه اون نگاه ها و دید های منفی رو از خودمون دور بکنیم و با احساس هایی که نشون دهنده رشد و بلوغ فکری و رشد هامون هست بخواییم به اون ادم ها نگاه کنیم ما چی میدونستیم از هم و چه طرز فکر هایی داشتیم و چی میخواستیم از اون حضور زیبایی در کنار هم به نظر گفتن این و این سطر ها و مطالب کافی نمیاد که گفتگو های ادم ها میتونه اون ها رو به وجد بیاره وقتی از کسی صحبت میکنن که با احساس از خودشون و دیگران ممکنه صحبت کنن و اون احساس رو بتونن به خودشون مربوط بکنن که اون احساس ها از ماست و اون دقت ها از ماست و خوب اومدیم به زندگی هامون و نگاه هامون بی ترس بوده و از همه اون زیبایی شناسی ها و خوبی هایی که داشتیم چه چیزهایی میدونستیم و چه چیزهایی گفتیم و چرا در کنار اون خوبی ها بودیم و چه خوبه که اومدیم از خودمون بپرسیم چرا در کنار هم هستیم و از این حضور ها در کنار خودمون در جستجوی چه هستیم و چی میخواستیم و برای چی و چه در کنار هم بودیم
از اون رفتار و از اون گفتار ها در حسرت چه چیزهایی بودیم و از هم چه انتظار هایی داشتیم و چی میخواستیم و چرا به هم امید و تعلق خاطر داریم و از اون همه احساس خوب و نو در خودمون تا از اون همه ترس ها در کنار هر جایی و هر احساس نا امیدی توی زندگی هامون در جستجوی چه راهایی هستیم که اون نکات بتونه ما رو به جایی برسونه که از خودمون برای ادم هایی که دوستشون داریم مطالبی بگیم که این نکته ها شده و اون تلخ کامی ها اتفاق افتاده و در نهایت می بینید که همه اون نکته ها و مطالب ارزش بررسی شدن ها و بررسی کردن ها رو نداشتن و از خودمون میپرسیم واقعا ما دنبال چی بودیم و واقعا ما چی میخواستیم از اون همه تلخ کامی هایی که به سطر در اوردیم و از خودمون پرسش کردیم واقعا این اون چیزی بود که دنبالش بودیم و واقعا این اون چیزی بود که اون رو مربوطبه خودمون میدونستیم و واقعا این اون راهی بود که ما ارزش زیستن و زندگی کردن رو در خودمون میدیدیم و میدونستیم و در نهایت از همه راهایی که اومده بودیم باید بریم و خودمون رو متصل کنیم به اون نگاهایی که حتی ارزش فکر کردن هامون رو نداره از خودمون میپرسیم بله اینها همه میتونه یک چیز پنهانی باشه در هر مطلبی که این چیزی که ما دنبالش بودیم همون بوده و این چیزی که ما میخواستیم ما رو مرتبط دونسته و مرتبط شده به همون نکته و موضوع اما باز که به خودمون خوب نگاه میکنیم انگاری اصلا خودمون رو نشناختیم و واقعا انگار هیچ احساسی به هم نداریم از خودمون میپرسیم اینها چی هست و برای چی داره اتفاق می افته و از اون نکته ها در جستجوی چه چیزهایی هستیم از اون زشتی هامون در جستجوی چی هستیم و از اون بی دقتی هامون چی میخواییم و از اون حسرت هایی که جا گذاشتیم در جاهایی به دنبال چی میگردیم اگر قراره ما به هر نکته از اون ماجرا دقت کنیم که اوازه و صمیمیت چه چیزهایی رو داشتیم و حالا کجا هستیم داریم به همه اون اندرز ها و اون احساس ها نگاه میکنیم
میگه اره ایشون انگار میدونه داره از چی صحبت میکنه ولی از هر مطلبی که چیزی رو به نوشتار در میاره انگاری اون احساسی نیست که داره توی اون نگاه به خودش و اون چیز مرتبط میدونه شما هم میدونستی که زندگی اینه و اون احساس هایی تلخی که داشتیم میتونست همون احساس رو به خودمون برسونه در نهایت از خودمون میپرسیم باشه مثل اینکه مطلبی رو متوجه شدیم اما هدف شما از گفتن اون همه مطلب توی اون همه احساس هایی که توی هر تلخی های زندگی که جا گذاشتی چیه.
احساس هایی زیادی میکرد که همه اون اندیشه ها رو بتونه به دقت و نظر بیاره و به نظر دیگه ارزش بررسی ها رو هم نداشت
اون همه نکته های پنهان و پیدا رو در خوده متن ها جای داده بود و به نظر میرسید که اون نکته ها دیگه وجود خارجی ندارن و چی میتونست اون نکته ها و نگاه دقیق رو به خودش بیاره و چی میتونست اون همه حسرت ها رو از هر جایی و هر حسی که دارن به جایی که میخوان مرتبط و مربوط بکنه به نظر چی میتونست اون نکته ها رو به خودمون بیاره و چی میتونست اون همه راز ها و مطالبی رو که داریم از خودمون بدونیم و اون احساس ها چی بودند و اون نکته ها چطور میتونست ما رو به جایی و چیزی که هستیم مرتبط بکنه و از خودمون و بودن هامون چی میخواستیم و از اون نکته ها و احساس ها به دنبال چی بودیم و از خودمون میپرسیدیم که اون احساس ها چطور میتونه ما رو به جایی که هیچ شناختی از اون نداریم برسونه.
همه چیز رو کوتاه گفته بود هیچی براش مهم نبود و هیچی براش ارزش دیدن و بررسی نداشت و هیچ نکته ای براش فاقد هیچ ارزشی بود حتی برای نگاه کردن اما اون روز نکته ها رو که میدید به نظر حتی ارزش بازگو کردن چیزی که میخواست و در جستجوی اون بود رو نداشت به نظر اون روز اون چیز یک حرکت ساده خوبی بود که حرفی نزنه و همون روز همون حرف نزدن میتونست چیزی رو تغییر بده که هیچ وقت نگفت .
نکته های بی پایانی که میتونست در هر جایی از نوشته ها خودشو جای بگیره و زیبایی هایی که هر جایی میتونست خودشو محدود و معطوف بکنه و چه خوب که اون نکته ها دیده شده بود و اون خوبی ها به نکته در اومده بود و از اون همه زیبایی شناسی ها در همه اون ارزو ها میشد به نگاهی رسید و درکش کرد که ما همه اون چیزهایی که فراموش کردیم و دیگه نمیشد به خاطر اورد که حتی در جستجوی چه چیزهاییبودیم که حتی ارزش اون گفتگو ها رو هم نمیتونست داشته باشه حتی برای خودمون و همه اونها میتونست یک نگاه کوچیکی باشه از همه اون مطالب بسته با نوشتار های درون یک نگاه کوتاه و نه حتی محدود واقعا کوتاه که ارزش حتی یک نیم نگاه رو هم ندارند
به نظر میرسید همه خاک متن رو تکونده بود و همه حرف ها رو گفته بود و اون احساس ها جایی نداشت که به نظر پیش کسی و کنار کسی معنی بگیره اون همه چیزو خوب میدونستو همه نکته ها رو به دقت دیده بود و همه رو شناخته بود اون همون احساسی رو میخواست که دیگران میخواستن و اون احساسی بود که میشد و میباست با اون در کنار زندگی ها جلو میرفت به جلو بله اون ترس هاشو داشت ناکامی هاشو حرف هاشو زده بود و به نظر دیگه هیچ چیزی خوب نمیرسید
میگفت به به اون همه حرف هاشو زد همه اونها تلخ بود و همه اون نکته ها برداشت های بی دریقی بود از احساس هایی که هیچ جایی ندارن و ارزش بررسی ها و خوبی ها و محبت ها و نگاه ها و تفره رفتن از نگاه ها رو ندارن وقتی به همه اون خوبی ها و تلخ کامی ها که توجه میکرد
اون از همه احساس های طلایش گفته بود و به نظر میرسید بله اون از همه احساس های طلاییش به همه جا گفته بود و گویی هیچ احساسی دیگه نداشت و به مشتی ربات و خاکستر نگاه میکرد و گویی خودشم جزیی از اونها بود ادم های بی احساسی که حسی به جایی نداشتن و از احساس های خودشون در زیبایی تفره میرفتند و دوست نداشتند چیزی رو بفهمن و درک بکنن و به اون حسرت های خاکستر شده نگاه بکنن که از اون همه نکته ها به چه چیزهایی میتونستن و به چه درک هایی میتونستن برسن و اون همه اندوه ها چه معنا و معانی داشته و حالا اون معنی ها کجا هستند که زیر خاکستر هایی از اون ترد ها و زمان های در حسرت و رها شده قرار دارند و حتی به نظر و نیم نگاهی هم برای دیدن مناسب نیستن
اون این حرف ها رو میزد از خودش میپرسید که اگر این نگاه ها به قدر کافی ارزش بودن ها رو دارند چه خوبه که اون دقت ها رو داریم و چه خوبه که اون نگاه های ما به هر جایی اونقدر با ریتم زیبایی شناسی هست که ارزش دیده شدن ها رو داره و به خوبی تونستیم به اون نکته هایی که لازمه دقت کنیم که توی اون زندگی هامون چی میخواستیم و به دقت به چه چیزهایی دنبالش بودیم و میخواستم رسیدیم و اون زیبایی شناسی ها چی بودند و اون احساس ها و خوبی ها چی بودند و برای چه چیزی اون خوبی ها رو بهش دقت میکنیم و از همه اون خوبی ها در حسرت چه چیزهایی هستیم که ارزش حتی نگاهی حتی به اون همه اندوه و اوار و فراموشی ها رو نداره .
تلخ کامی های شما در نگاه هاتون مشخصه و حالا مشخصه که چطور میخوایید به همه جواب بدید که من نمیدونستم و حالا اومدید از اون همه ترس هاتون بگید که نمیدونستید این اون جواب هست که دارید و اعتماد نداشتید چون شناختی نداشتید و سعی نکردید شناختی به دست بیارید چون اون ادم ها از شما میترسیدن و شما از اونها و با ترس ها و پیش داروی هایی از دل های شکسته در کنار ادم هایی بودیم که میدونستیم اینها هم مثال نزدنی هستند مثل ادم های دیگه و هرچقدر هم وانمود میکردیم که حتما خودش درست میشه و یا خودش با اعتماد به وجود میاد و این اعتماد ها هرگز میتونست وجود خارجی نداشته باشه و اون احساس ها هرگز میتونست ارزش بررسی و دیده شدن نداشته باشه و چه خوبه که اون احساس ها رو اوردیم در کلمات خودمون و از خودمون بپرسیم ایا حالا میشه به اون نکته ها توجه کرد و اونها رو به اون زیبایی شناسی متن و دقت ها رسوند و در اونها دقت کرد و انگار هیچ جایی از اون معنی ها دیگه هیچ جایی برای کسی نیست .
اون نکته ها ماله شما و اون ارزش ها ماله اون بررسی های کوتاه شما نبودن چه خوبه که شما اون احساس هاتو جوری مطرح میکنی که از ابتدا انگار خوده شما در همه اون خوبی ها و نگاه حضور داشتی
میخواست بگه این ماجرا متفاوت بود ولی هیچ فرقی با ماجرای دیگه تلخی دیگری نداشت انگار همون قسمت از متن زندگی بود که ارزش خوندن و وانمود کردن به خوندن هم نداشت انگار هیج جایی از اون احساس ها قابل دیدن ها نبودن به نظر نمیرسید چیزهایی که میخواست بگه همین باشه و به نظر نمیرسید اون همه چیزهایی که میخواست رو میتونست با احساس های خودش بگه و برسونه که اون احساس ها همون چیزهایی بود که میتونست برای همه اون زیبایی ها به کلمه در بیاد به سطر به نگاه به زیبایی و هیچی ارزش دیده شدن ها رو نداشت هیچ چیزی و اون در اون نو امید تو ام با یخ دست و پا میزد خوب به تصویر نگاه کرد
تصویری که از همیشه جلوتر بود سردی که از همیشه نزدیکتر بود احساسی که از همیشه انگار زیر خاک رفته بود و ارزش رویا رویی با هیچ نگاهی رو نداشت
نوشته : تارا ردفورد
منبع مطلب : هددبر
دوست دارید بدونید چه کسی این مطلب هددبر رو نوشته باهاش دوست اشنا ازدواج کنید یا برای شما دوست دارید بنویسه برای مشاهده اینجا کلیک کنید
لینک اگهی به هددبر برای مشاهده اینجا کلیک کنید
لینک ثبت نام نویسندگان برای مشاهده اینجا کلیک کنید
لینک ارتباط با کاملیا برای مشاهده اینجا کلیک کنید