بعضی اوقات از خودمون میپرسیم ایا لازمه جوری ما زندگی کنیم که همش با تلخی و ناکامی ها و ترس ها باشه گاهی به خودم میگم منم بدجور اوشون رو دوست دارم ولی از روی ناچاری
به نظر میرسید اینها رو خوب میدونست اونم همین حرفا رو به خودش گفته بود اخه به نظر اوشون شبیه راننده تاکسی بود کی میدونست کیه و تا میدونست کیه و دویید رفت به نظر از همه اون نکته ها لازمه به خودت بگی اگر قراره همه اون احساس ها رو توی خودت و ما لقد بکنی چی باعث میشد یکی مثل اون بیاد با ما از سر همون مطل های زشتی بود که ارزش گفتن و خوندن و نوشتن نداشتن داره پاورقی ها رو روی خودش می بنده اینها رو به شما هم گفته بود
بله مشخصه که اینها رو گفته بود و خوب ما یاد داشت کردیم بله مشخصه که اینطور خوب و کوتاه نوشته بود از روی هر مدل ناچاری و احساس هایی و به نظر میرسید که اون هیچ احساسی نداشت چه احساسی ما نمیدونیم این همون جا و مطلب و نکته ای بود که ارزش گفتن نداشت
چی میتونست همه اون نکته ها رو ببنده و به خودش مربوط بدونه و چی میتونست اون نکته ها رو در کنار خودش بیاره و چی میتونست همه اون نکته ها رو ندید بگیره و همه اون جذابیت نگاه ها رو داخل خودش بیاره به نظر تلخ بود و بی نظر بی دلیل بود و به نظر ناکافی میرسید و چی میتونست همه اون نگاه ها رو برای خودش برسونه و معطوف بکنه چی میتونست اون نکته ها رو به خودش بیاره و هزار دلایل دیگه و همه اونها می اومدن و میگفتن و میخواستن میباید و میبود و میخواست که بشه و اون دلایلی که هیچ کدوم ارزش اون همه نگاها رو نداشتن به نظر همه اونها خوب و کافی و تلخ و دیدنی یا شایدم لازم به نظر میرسید و به نظرم گاهی هیچ جایی برای گفتن باقی نمیزاشت که همه از روی بعضی خواستن ها و نخواستن ها و ناچاری ها بود داره میگه خودشم نمی دونست که چی بگه
اینها رو به شما گفته بود بله همه اینها رو گفته بود و به نظر ناکافی می اومد
همه اینها رو خوب دیده بودی خوده شما بله همه اینها رو خوب دیده بود و به نظر بازم ناکفی می اومد
برو این چیزا رو به مان گو به نظر خودتم نمی دونی از چی داری میگی به نظر خودتم اینها رو از جایی و نکته ای متنی و جایی و حسی و احساسی ممکنه دست به دست رسیده باشه به شما . شما فکر میکنی اینها همه دست به دس میرسه و اون احساس ها ممکنه نکته هایی باشه که به نظر تلخ کامی هایی رو برسونه به جاهایی که هیچ احساسی و هیچ نکته ای می بینی در اونها به دقت برداشته نشده از همه اون خوبی ها و احساس ها نگاه که میکنیم.
هیچ معنی نداشت نگاه کرد به اون تصویر زندگی هیچ معنی نداشت
تلخ بود بی نکته بود بی دلیل بود بی ارزش بود اصلا به درد هیچ بررسی نمیخورد از خودش میپرسید و از خودش میپرسید ایا میشه اینها همون جایی برسه که باید بشه و چی میشد و اون جایی که دنبالش بود جایی بود که خیلی ها ممکنه بود گم بشن و اون میخواست از گم شدن دیگران به چیزی برسه از جایی که دیگران گم میشدن اون میخواست به جایی برسه از جایی که میدونست ممکنه عده ای توی ترس هایی برن اون میخواست به جایی برسه که بی تردید همون احساس و جایی بود که بی تردید فاقد هیچ ارزش و دیدنی بود به نظر میرسید که نمیشه بله به نظر میرسید که نمیشه بله تا چه اندازه به نظر میرسید که نمیشه اون نکته ها رو دید این همون جایی بود که به نظر میرسید همه اون نکته ها و ابهام ها درش گم میشه بی شک همون در جایی بود که به چشم نمی اومد
اینبار نوبت اون نبود اینبار صحبت اون نبود صورتش مثل گچ سفید شده بود داشت نامه میزد که انگار یکی نگاش کنه به نظر جایی رو نگاه میکرد که گچ هم نبود از خودش پرسید شما همون بودی که همه جاها رو خوب نگاه میکردی حتی اون زیر و جاهایی که به نظر میرسید کسی بهش توجه ای نداره چی باعث میشه اون همه حاشور روی خط رو نبینی که اون همه نکته ها و نقطعه ها رو دیدی و چی باعث میشد اون همه مطلب رو نبینی و به نظر میشد که همه اینها یه حقیقت باشه که تو نگاش کنی و از خودت بپرسی که فقط مطلب اون نگاه همون بود که فقط بمونه و به شما اشاره بکنه و صدایی ازش در نیاد
به نظر میرسید این همون چیزیه که میخواست و به نظر میرسید این همون نگاهیه که با انگشت اشاره هم چیزی ازش نمیدونست و نمیتونست بفهمه و چی داشت و چی میخواست به و چی داشت و چرا باید و چی میتونست و چرا اون احساس ها داشتن جای خودشون رو از لا به لای هر متن و اشاره به هر نکته به زندگی جاشون رو برمیداشتن و جاشون رو توی حاشور ها و سطر ها تغییر میدادن اون خوب میدونست دنباله چیه اون خوب میدونست چی میخواد و اون هر چیزی میخواست همون راهی بود که همه میخواستن به اون نکته ها برسه و اونها همون جایی بود که دیدنی و مثال نزدنی بود .
اره راهی به نظر نداشت و اره جایی به نظر نداشت و اره اون صحبت ها رو دیده بود و خوب میدونست چیو دیده و اون چیزی که لازم بود رو در هر جایی از اون زیبایی ها به نظر اورده بود و در نهایت همون جایی و همون راهی و همون حسی و همون احساسی و همون مطلبی و همون نکته ای و همون راهیو و همون اشاره ای و چه خوب میدونست اینها همون جاییه که به نظر کاملا تلخ به نظر میرسید که همه اون تلخ کامی ها باز همون جایی بود که هیچ ارزشی نداشت .
بیش از اونکه فکر میکرد خسته بود انگار داشت بین دو دو وضعیت یک نکته رو میدید اون نکته ها وضعیت هایی که واقعیت و در واقعیت و در حقیقت و در هیچ جایی معنی نمیگرفتن جز روی فقط جایی روی یک دفترچه خط خطی از اون نکته ها یی که میدید میگفت و به نظر هیچ چیزی نمیتونست باشه جز همون ترس های همیشگی.
یک توضیح خنده دار داشت برای حرفاش یک نگاه بسته داشت برای همه نکته ها به نظر میرسید که اون همه راها رو خوب میتونست بفهمه و از همه اون نکته ها به اون درک و چرا ها و مطلب ها و اون همه حاشور ها برسه و اون دقت نظرشو خوب میدونست نگاه که میکرد واقعا ارزشش رو اصلا نداشت .
یک جایی تو متن خودشو جا گذاشته بود یه جایی توی متن به نظر حتی ارزش فکر کردن هم نداشت
به نظر میرسید با دقت به همه چیز فکر کرده بود به نظر میرسید خوب به هر جا نگاه کرده بود به نظر میرسید دنبال جایی میگرده که محکم باشه و به نظر میرسید اون جایی ک محکم بود هیچ جایی نبود که دنبالشه به نظر میرسید حسی به جایی نداشت و به نظر میرسید اونجا جایی نبود که دنبالشه به نظر میرسید احساسی که میخواست هیچ وقت اون چیزی نبود که بهش فکر میکرد و به نظر میرسید که همه خوبی ها رو در یک سر اغاز و یک اومدن و یک رفتن و یک نکته و یکجا اورده بود و هیچ معنی به هیچ جایی و هیچ چیزی نمیدادن چه خوب میتونست خودشو نشون نده که اونها رو به نظر هیچکی هم نمیتونست به اون قشنگی از روی تردید هاش بگه به نظر کاملا از هم متفاوت و به نظر کاملا بی فایده و به نظر کاملا بی نکته و به نظر کاملا بی ارزش
میخواست جور دیگه به متن نگاه کنه که همین تصویر رنگی برای شما خوبه دنبال اون حاشور ها و خط خطی ها نباش فکر میکرد کدومش حاشور بود و کدومش خط خطی و کدومش ارزش فکر کردن ها و چه نکته هایی که نمیدید که هیچ کدوم بی فایده بود
به نظر میرسید اون نکته ها رو خوب دیده بود و لازم نبود ادامشه بده
اون همه حرفاشو گفته بود همه تلخ کامی هاشو دیده بود به نظر جایی نمیزاشت برای مابقی نکته و به نظر حسی و مطلبی و جایی و سطری و هیچی به نظر دیگه کافی نمیرسید
دقت های بی نظیری داشت توی همه حرفاش ولی بی دقت انگار میخواست همه حرفاشو بگه اون همه دقت هایی که از ابتدا تا اخر توی اون نکته ها به خوبی از تردید ها و ظاهر ها و قیافه ها و اون خط و رسم ها مشخص بود که به خوبی نمی تونست اون احساسی که داره در مورد خودش رو به خوبی بتونه مطرح بکنه از خودش میپرسید چی میخواست بگه از خودش میپرسید دنبال چی هست و از خودش میپرسید به چی میخواست برسه و تا کجا و اون تردید ها رو میتونست از خودش بدونه و تا کجا اون نکته ها رو میتونست توی ترسیم های خودش جا بذاره به نظر تلخ میرسید و به نظر میرسید جایی برای کسی نداره حتی توی قلب و ترسیم و شکل خودش اون جا داشت باز با خودش صحبت و نگاه بکنه
میگه تو رو میگه انقدر خوب موندی تو متن از چکیده حرفات
گاهی کافی گویی هم لازمه گاهی بهتره خودمون به خودمون از اون جایی که لازمه به خوبی توی زندگی هامون خوب دقت و نگاه کنیم واقعا ما کی هستیم و دنبال چی هستیم از گفتن انواع شکل ها توی هر زندگی .
اون همه احساس رو باز از خودش جا گذاشته بود توی اون همه نکته ها و اون همه احساس رو جایی انگار جا گذاشته بود اون نمیدونست اینبار با کدوم موضوع و اینبار با چی و اینبار برای چیو اون حرف شنوی ها از سر بعضی درد سر هاس یا مشخصه میخواد چیزی بگه که نمیدونه گاهی واقعا لازم بود بعضی چیزا رو میدید و گاهی لازم بود بعضی جاها رو ندید گرفت و گاهی بازم میخواست نکته ها یی رو ندید بگیره و بدونه و از خودش بپرسه و گاهی لازم بود که اون همه دقت ها رو به خوبی به خودش میدونست و اینو از لطف خودش و دیگران به زندگی هایی که اونها رو اورده بود توی کلید واژه ها به خوبی به همه اون کلید ها نگاه میکرد که این به نظر کافی نمیاد از هر جایی به اون درب نگاه می کنیم انگاری یکی کلیدشو یادش رفته اونجا بذاره راسصتی کلید شما کجاست
اره داشت به همه اون نون و قیچی ها و مربا ها و همه اون حرفا فکر میکرد انگاری باید خط پایان اون مطلب و داستان رو بهش میگفتن ولی چه خوب میدونست که پایانی نداره.
بعضی نگارش های احساسی ادم ها رو نمیتونه از اون جایی هستن به اون چیزی که خودش هم میخواد برسونه گاهی ممکنه فکر کنه نگاه احساسی و نگارش احساسی به زندگی جایی میتونه داشته باشه حتی توی خاطر یه ادم نه کل زندگی چی میشد اون از خودم میپرسید که همینو میخواست بگه .
میگه به جرعت اینو میگم این کامل ترین متنی بود که میتونست بگه به جرعت میتونست بگه این همون حسی و چیزی بود که از خودش داشت و میخواست به میون بیاره به جرعت میخواست بگه همین ها رو گفته بود و به جرعت چیزی و راهی و احساسی در میون نبود و به جرعت میتونست بگه که اونها دیگه هیچ ارزشی نمیتونست حتی برای خودش داشته باشه اون اینو خوب دیده بود و اون به خوبی به اون نکته ها توجه کرده بود اون ترسیده بود از اون همه نکته ها و از اون همه خوبی ها به جرعتی که دیگه در جایی توی احساس های خودشم نمی دید جز خط خطی روی یک دفتر و کاغذی که هیچ ارزشی و هیچ چیزی براش نداشت
اگر قرار نبود اون همه دقت ها با تردید ها توی نگاه های هر زندگی بیاد و اون همه وقت ها و بی وقفه ها و در نهایت این اون چیزی بود که دنبالش بود که اخرش و تهیشبه هیچ اون جایی که دنبالش بود ممکن بود و که قطعا هرگز نرسیده و کسی نرسیده و این هم میدونست که جایی و راهی جز اون نیست
اون نکته شبیه همه نکته ها بود و اون احساس شبیه همه احساس ها بود و اون دقت بی نظیر شبیه همه اون نکته ها بود و اون خوبی به نظر دیگه اصلا خوب به نظر نمیرسید چی میخواست و چی میتونست و چی میخواست باشه و چه تردید هایی و چه خوبی هایی و چه نکته هایی و اینها چه چیزهایی بود که دنباله ای نداشت و چی باعث میشد که همه اونها رو در خوبی های خودش نبینه و اون نکته ها رو از خودش و پیش روی خودش دور نگه داره و چطور میتونست اون همه تلخی ها رو از خودش دور نگه داره و چه خوب و چه تلخ و و یا چه با اون تلخ کامی داشت داشت به همه اون نکته های بد اواز و بد و بدتر نگاه میکرد اون واقعا نمیدونست تا کجای اون متن از خوبی های هر زندگی و زندگی خودش و زندگی کسی و تا هر جایی میتونست خودشو تا جایی برسونه و بگه اره اینم شد .
اخرش هیچیه
اون اینها رو دیده بود چیزی نداشت از خودش بپرسه شما چی دیدی که این اخرشه
اون همه جای اون اهن براده متن رو نگاه میکرد اون نوار تلخی که نمیتونست توی خودش ببینه اون نوار اهنگینی زندگی که براش مفهومی نداشت اون صداهایی هم که صدای تلخی میشدن و اون زندگی هایی که به اون سمت هایی رفته بود که هیچ جایی از اون زیبایی ها رو نمیرسوند و چه خوب میتونست اون خوبی ها رو در خودش ببینه و اون تلخی ها رو چی میخواست و چه نتیجه و چه نکته ای و برای چی و خوبی هایی که به نظر دیگه نظر و معنی نداشتن.
همه اون نکته ها رو دیده بود اون دنبال چی میگشت همه اون نکته ها رو از جایی دیده و بدست اورده بود و به نظرش تلخ میرسید اون دنبال چی بود به خودش نگاه میکرد این همه اون احساس هایی بود که ممکن بود جایی از خودش جا بذاره این همه اون نکته هایی بود که دیگه به چشم نمی اومد اون چی میخواست و از چی میخواست و به چی میخواست اشاره کنه و چطور میتونست اون همه خوبی ها رو توی نکته هایی از خودش جای بده که هیچی از هیچ جایی از هیچ نکته ای . اگر خسته میشد و اگر از خودش میپرسید باز چی
نگاهی به خودش کرد اون همین جوری به تو و اون تصویر رویایی خیره شده بود ببخشید اون چیه دسته شماست این همون تلخی بود توی کلام ما و شما چرا اونجوری اون کلام رو گفتی و به نظر میرسید که خوب و کافی نبوده و به نظر میرسید که این اون چیزی نیست که میخواست بگه و چه خوب بود که اون احساس ها رو جوری روی اون سطر و نکته می اورد که خوب همشو هم خودش میپسندید و میبرید هم برای شکایت بعدی از خودش جایی نمیزاشت چی باعث میشد که این اون نکته ها رو از خودش ببینه و بپرسه و چی باعث میشد که اون همه نکته ها رو از خودش ببینه و بدونه و از همه نکته های خودش در نظر بگیره و چی باعث میشد که این همه پرسش از خودش رو داشته باشه و باز خودش بدونه و بیاد دوباره در کنار شما قرار بگیره و چی باعث میشد که اون نکته ها رو داری و داریم و باز از خودمون میپرسیم که اون چیه که داریم از خودمون میپرسیم و اون نکته ها و چراها و چی میتونست باشه و چراهایی که بعد ی هایی و نکته هایی ندارن و خوبی هایی که هیچ انتهایی ندارن و اومدن هایی که پایانی نداره و خوبی هایی که هیچ انتهایی نداره و اخرش همون چیزیه که انتظارش رو نداریم تلخی و بازم تلخی و تلخی های دیگه
جوری از تلخی میگفت که انگاری همش برای خودش مشخص بود شما نکته اون مطلب ها رو دیدی جوری از همه اون نکته ها میگفت که انگار واسه خودش روشن بود جوری اون احساس ها رو به میون می اورد انگار ابتدا تا انتهای اون نکته ها رو میدونست و جوری بود که ارزشی نداشت
شما خوب هر چیزی میخواستی رو گفتی به هر جایی و به هر نکته ای اشاره کردی اما به اصل اون چیزی که لازم بود تونستی بپردازی این مهمه که تا کجای اون نکته ها توی خاطر و خاطرات شما از اون جایی که فکرش رو نمیکنیم ممکنه بهش اشاره حتی کرده باشی
بگو کی بود
من نمیدونستم
شما چی رو میدونستی
اون اهنگ های مصنویی که نبودی اون احساس های بسته که نبودی
به نظر دنبال چی بودی که اون نکته ها رو نمی تونستی به خاطر بیاری
بگو کی بودی
من نمیتونستم
چیو نمیتونستی
بگو کی بودی اون همه نکته ها ور دیدی اون همه چیزهای بسته رو دیدی بگو کی بودی
نمیشد گفت
اون تردید نداشت نمیشد گفت به نظر تلخ میرسید و باز این یک مکالمه بسته دیگه بود از اون همه راهایی که اومده بود
وای به نظر اون احساس ها تمومی نداشت و اون جاها دیگه وجود نداشتن و اون نکته ها رفته بودن و اون خوبی ها تموم شده بود
بگو کی بودی
به خاطر نمیارم
بگو کی بودی
به خاطر نمیارم.
یه جریاناتی داشت با این متن چی
من نمیدونم
یه قصه ای داشت با این زندگی چی من نمیدونم
تا کجا میخواستی این بازی من نمیدونم و تو میدونی اون من نبودم رو ادامه بدی یک جایی باید قبول میکردی و اخر قبول کرد این همون بود که میدونست اون چیه و اون نکته چیه و اون احساس چیه و اون همون جایی بود و ترسی بود که فراموشش نمیکرد .
به نظر جواب درستی نبود به نظر اون ارزش و معنایی نداشت به نظر اون فهم رو جایی جا گذاشته بود به نظر نمیرسید میتونست خوب باشه به نظر با محبتی نبود که بشه بهش توجهی کرد و به نظر هم اون نمی تونست کاملا امید و ناامیدانه باشه
چی میتونست بگه از خوبی های خودش و تا کجا میتونست به اون نکته ها اشاره کنه به نظر کاملا و کافی تلخ میرسید به نظر همه خوبی ها رو گفته بود و به نظر همه جا رو از نظر های خودش دور برده بود حالا میخواد بگه که نمیدونست چجوری اون همه ماجرا ها شد و اون جایی نبود که میتونست اون همه نکته ها و خوبی ها رو خودش جا بذاره و از خودش میپرسیدو از خودش میدونست و از خودش میپرسید که چجوری اون همه به نظر ها و به نظر کافی نمیرسید و به نظر دیگه گویای محبت ها نبود و به نظر همه چیز به نظر تموم شده بود
راه اجازه ای نمیداد
بعضی اوقات سمت چیزهایی میریم که دوسشون نداریم حتی توی ازدواج ها
اره این همون چیزی بود که میخواست بگه به نظر دوسشون نداشتیم و به نظر چیز خوب و معنا داری نبود اون میخواست باز اون نکته رو ادامه بده باز اون فکر میکرد که اون درسته اون همه قسمت های خوب یک نکته و ای و پیامی و مطلبی رو نادیده بگیره اما ندیده خودشو در هر نکته ای که چی داشته بگه از اون همه چیزهای قشنگ و به نظر هیج جای قشنگی نداشت
نمیزارم بری تا ادامشو نگفتی باشه ولم کن نه باید بگی به نظر کجای اون تلخ کامی ها رو جا گذاشته بودی به نظر خوب بود که دیگران هم به اون شکل میدیدنت به نظر خوب بود که توی اینه اینطور به نظر میرسیدی به نظر همه اینها رو دیده بودی و فراموش کرده بودی به نظر میرسید که دیگه نیستی توی قاب اینه
شاید چون دستشو جا گذاشتی پیش خودت
اره اون خودش بود اون همه تردید ها رو دیده بود اون چی بود اون نکته ها و اون همه حس ها که دیگه وجود نداشتن و به نظر میرسید همه چیزها رفته بود
جایی نداشت بره از سطر خودشو دور میکرد و جایی نداشت بره دوباره خودشو از سطر دور میکرد و این همون جایی بود که همه غلط ها رو جا گذاشته بود و به نظر هیچ معنایی و ارزش حتی برای خودش هم نداشت
این اخر راه بود تو اون قاب نقاشی میگفت بله این همون نکته ای هست که اما و اگر نداره و این همون جایی هست که به نظر نمیاد ولی بازم به نظر انگار پایانی نداره و نمیخواست باشه و همین بود تا به انتها
میخواست بگه میفهممت و همه احساس هاشو کوتاه و بلند اورده بود توی نکته ها و میگفت بزن بریم
اینبار جمله بندی پر هیجانش فرق میکرد
باشه متن هاتو فهمیدم برو منم باهاتم
چطور میتونست این همه سریع بره اون همه احساس از چی بود نه این بود نه اون میدویید دنبال اون داشت توی رویاهاش خوب سردر گم میرفت بی شتاب به جلو میرفت و اون اینو میدونست این نما عاقبتی نداره و به نظر خوب خودشو خواب برده و خواب زده بود و با سرعت میرفت و با این سرعتی که جلو میرفت و بی تردید به جلو میرفت و عاقبتی نداشت که اون عاقبتی ها به جایی که میخواست نمیرسید و راهی نداشت که همینو بگه که اگر اخرش همینه اخرش چیه و اگر پایان مسیر همینه انتهاش همینه و اخرش میخواست جایی که بود راهی نداشت بازم به جلو میرفت و دنبال چی بود و این چیزی بود که نکته ها رو دیده بود و خوبی ها رو دیده بود از خودش میپرسید این همون جایی بود که همه اون نکته ها رو جا گذاشتم و به نظر دیگه ماجرا جویی و جالب نمیرسید
دوباره از خودش میپرسید که تو کدومی و کدومش فرق میکرد که این احساس ها رو اوردی روی زین که اون احساس ها رو از اول جایی جا نذاشتی جز پیش خودم و اسب می دویید و نگاش میکرد که خاطراتش خوب میخواست و هر جایی رو به جلو میرفت و اون احساس معلومه که این ایشون تند و به تاخت میره و از جایی و احساسی و اون احساس لعنتی به خوبی نمیرسه با نعل و گام های اسب به جلو میرفت و نکته ها رو میدید چی میشد و میتونست که اون نکته ها رو خوب میدید و به جایی که دنبالش بود میرسید اون جایی نبود که انتها و اخری و نکته ای و پایانی نداره به نظر میرسید و نرسیدن به انتهای خط اون کلمه و اون نکته هم به جایی که میخواستش نزدیکش نمیکرد به نظر همه بی ارزش و بی نما بود اون نکته ها رو جایی جا گذاشته بود که برای هیچ کسی دیده نمیشد
دیگه اهنگی نبود دیگه حسی نبود اون رفت و جلوتر کمی موند به نظر میرسید بازم میخواد جلوتر بره و در انتها همون جایی بود که ارزش جلوتر رفتن ها رو نداشت ولی این همون جایی توی همون رویای بی معنی و بی حسی بود که همه اون جاها رو جا گذاشته بود و چیزی میخواست رو نمیتونست ببینه و پیدا کنه و به نظر این اون دقت و اون نظر ها و اون باید ها نمیرسید و اون خوبی ها براش بی معنی بودن و اون خوبی هایی که بی دقتی هاشو میرسوند و اون خوبی هایی که هیچ معنی براش نداشتن و اون خوبی هایی که به نظر هیج جایی و نکته ای در خودش نمیدیدن و چه خوب بود که میتونست همه اون خوبی ها رو توی خودش ببینه و یکبار از خودش بپرسه به نظر این کافی میغاد و یا باید دوباره به خودش نگاه کنه این چیزیه هست که در ابتدا میخواد و میخواست یا نه و اون همه اون نکته ها رو دیده بود و همه اون محبت ها رو توی اون نگاه های تردید اور و خوب و به نظر بله اره کافی و خوب میرسید و از خودش میپرسید و از خودش میخواست که به اون نکته ها خوب نگاه کنه واقعا از دنبال اون چیزها رفتن چی میخواست از گفتن اون دنباله ها چی میخواست از اون همه تلخی ها چی میخواست چی میتونست باشه و در نهایت چی داشت و چه نکته ای در جایی که هیچ معنی و هیچ معنی نداشتن و هیچ جایی برای دیدن نبود و در نهایت به خودش نگاه می کرد چه زیبایی ها رو جا گذاشته و باز داشت به خودش و بار ها به خودش نگاه میکرد و باز به نظر هیچ جایی برای بررسی نداشت و چطور میتونست همه اون نگاه ها رو از خودش بدونه و از خودش و بیاد به اون نکته ها با دقت و باز از خودش بپرسه که ارزش بودن داشت اون همه محدودیت ها در دقت نظر ها یا حالا میتونست بهتر به همه چیز بهتر و خوب و بهتر و کافی و بهتر و تلخ و بهتر با دقت و بهتر از همیشه فکر کنه که دنبال چی میگشت از اون همه تلخی
به نظر میرسید اون همه احساس های خودشو توی حرف هاش اورده بود به نظر میرسید از اون همه خوبی چیزی دیگه دیده نمیشه به نظر میرسید که دیگه چیزی واسه دیدن نیست جز شما با اون لب ها و چشم ها خیره شده بود به اون استر های تازه دوخته شده با حاشو ها و رسم های سیاه روی چشم ها و خط و به نظر میرسید چیزی نداشت بگه اره میخواست بگه مداد و چیزی به نظر جالب نمی رسید اون چیزی دنبالش بود دیگه براش مفهومی نداشت به نظر میرسید اون نکته هایی که میخواست رو دیگه هیچ جایی نمیدید به اون تار ها و الیاف های مو خیره شده بود به نظر میرسید اون همه حرفاشو زده و به نظر میرسید همه گفتگو هاشو در یک سطر کاغذ اورده بود اون همه چیزی بود که میخواست بگه جوری که اون تردید ها دیگه اصلا به نظر نمیرسیدن اون چیزی که لازم بود و خوب بود و به نظر میرسید رو نمیخواست بگه و پاک نویس کنه
اون خودشو پاک از یادش رفته بود دیگه هیج جایی خودشو نمیدید و دیگه هیچ جایی به نظر نمیرسید و دیگه هیج جایی اون همه احساس ها رو نمیتونست به خوبی بهش نگاه کنه به نظر میرسید همه اون نکته ها رو اورده بود توی زندگی هاش و به نظر میرسید دیگه جایی و مطلبی و نکته ای و زیبایی و چیزی نمیدید و از هر حسی و مطلبی و زیبایی به هر جایی نگاه میکرد به نظر خودشو میدید که دیگه اصلا به چشم نمی اومد
اون همه زیبایی چشم ها دیگه فقط یک سری سیاهی بودن روی کاغذ که فقط خیره شده بودن و از خودش میپرسید ایا فقط همینه زندگی فقط همینه که مثل یک نقاشی باشیم و هر چی هست و هر طرحی هست همه رسم و نقاشی دیگران باشه و از خودمون بپرسیم ما از خودمون چی کشیدیم و گفتیم و یادگار گذاشتیم و این همه اون چیزی بود که به نظر تلخ میرسید و این همه اون چیزی بود که از خودش دیده بود و همه اینها براش کاملا بی مفهوم و تردید اور و دور از اون زیبایی های یک متن بود توی هر فضای بسته رویای یک زندگی که کاملا بی مفهوم کاملا بی مفهوم و کاملا تلخ بود
هنوز تا اونجا خیلی کار داشت هنوز همه تردید هاشو نگفته بود هنوز به همه اون احساس هایی که میخواست رو نرسونده بود اون چی میدونست از خودش اون چی میخواست از خودش اون چه راهی دنبالش بود اون چی میخواست اون خودشو محدود و نامحدود به چی میدونست اون هیچی نمیخواست اون هیچ راهی نداشت اون هیچ حاشیه و نکته ای نداشت اون فقط نگاه میکرد به جلو به نظر خیلی مفهومی بود به نظر خیلی پر معنی میرسید اما فقط یک نقاشی بود .
کاملا احساس هاشو داشت داخل متن می اورد اون هیچی از متن نمی دونست کاملا حس های خودشو داشت میگفت اون هیچ حسی به چیزی نداشت اون هیچ نکته ای رو نمیدید اما رو به جلو خیره شده بود اون فقط یک سری حاشور بود و خط و ترسیم و شکل که به نظر زیبا میرسید اما اسمشو گذاشته بود راه زندگی و رسم زندگی و ادم های دورش و اطراف اون نکته ها و خط ها و ترسیم ها و خیره شده بود انگار خیلی میفهمید و انگار خیلی متوجه میشد خیره شده بود اون هیچی نمی فهمید و جز تلخی و جز ناراحتی جز سیاهی هیچی نبود که جوری به نظر رسیده بود که انگار یک شکل زیبا هست اون فقط یک سیاهی بود
بعضی اوقات سمت چیزهایی میریم که دوسشون نداریم حتی توی ازدواج ها
از خودش میپرسید این اون پایان شعره از خودش میپرسید این اون اخر داستانه از خودش میترسید از خودش میپرسید به خودش نگاه میکرد به تردید های خودش
ادامشو من میگم شما دیگه خسته شدی
چه نکته ای میخواستی بگی
باز مات به تصویر من شدی
من همه اون چیزها رو میدونستم همه اون نکته ها رو میدونستم
به نظر تو هم واقعی نبودی به نظر تو هم فقط یک ترسیم شکل بودی
اما تو اشتباه میکنی
در چه موردی
اینکه منو تو یک شکل هستیم توی توی یک قالب و یک نکته و دقت و من جای دیگه این تو هستی که فکر میکنی و من هستم که تو فکر کنی اینها میتونن هر دو یک چیزی باشن برای گریه هامون
با این حرفا اون احساس نمیگرفت اون هنوز یک شکل بود اما راز دارانه داشت به اون همه زیبایی های سر خط نگاه میکرد
ترس هاش ریخته بود اون دیگه هیچ نکته راز الودی نداشت اون میخواست به همه چیز و همه کس از خودش بگه از همه راهایی که داره از همه ترس هایی که داره اون به نظر مجبور بود به نظر همه خط هاشو هاشو زده بود
چرا نمیتونست و چرا نمیخواست و چرا فکر میکرد نمیتونه همه چیزو به مطلب بیاره همه اون نکته ها رو ببینه و بگه همه اون راها همه اون سادگی ها و همه اون گفتنی ها و همه اون زیبایی ها و چه خوب بود اون دیدنی ها رو دیده بود و چه خوب بود اون تلخی ها رو چشیده بود و خوب میدونست این همون انتها و اخر و پایانشه و در نهایت به جایی میرسه که ارزش هیچ نگاهی نیست
میترسید از این پایینتر بره اتفاقا باید میرفت که میدید اخرش چی میشه اخرش راهی نبود اخرش ترسی نبود اخرش به هر جایی میرسید و اخرش ارزش گفتن ها رو نداشت اخرش ارزش رویا رویی ها رو نداشت اخرش خیلی تلخ بود . اخرش مرگ بود اخرش حسرتی نداشت اون همه بررسی ها اون همه نکته سنجی ها اون ها بررسی با دقت زندگی ها اون همه فکر ها اخرش هیچی بود اما اون بازم به خودش امید وار می شد
کافیه برو ما جای شما فکر میکنیم
نوشته : تارا ردفورد
منبع مطلب : هددبر
دوست دارید بدونید چه کسی این مطلب هددبر رو نوشته باهاش دوست اشنا ازدواج کنید یا برای شما دوست دارید بنویسه برای مشاهده اینجا کلیک کنید
لینک اگهی به هددبر برای مشاهده اینجا کلیک کنید
لینک ثبت نام نویسندگان برای مشاهده اینجا کلیک کنید
لینک ارتباط با کاملیا برای مشاهده اینجا کلیک کنید