چه احساس هایی در همسریابی ها جفت و جور هست بدون عینک بد بینی

احساس های خوب باشه بهترین باشه و اونها جوری باشه که خوبی هامون رو بتونیم توی هر جایی بدونم از هم بی پرسش از مخاصمه گری

نگاه بی پرسش یک نگاه بی تردید هست یک نگاه بی زجر و بی اندازه میشه گفت محبت امیز و خوب با حس و اون چه حسی و احساسی میتونه باشه ما رو از خودش بدونه و ما رو به خودمون بیاره اون کوتاه بینی ها باید در ازدواج ها و عینک ها و زندگی ها بدور داشت و به دور از هم با دقت نظر بی عینک بد بینی به اون نکته ها خوب توجه کرد که ما وقتی میخواییم با فردی زندگی کنیم به چه چیزهایی توجه میکنیم چه چیزهایی لازم داریم چه چیزهایی میخواییم چه نکته هایی داریم چه گزینه هایی در دسترس هستند و چه میخواییم و چه چیزهایی مهمه و اون خوبی ها و نکته ها رو میتونیم از خودمون و اون احساس ها رو از خودمون و اون چیزها رو بتونیم به خودمون مربوط داشته و به خودمون به صورت پرسش گرانه از خودمون بپرسیم ایا میشه یا خیر و اینها رو باید دید و بررسی کرد .

به نظر همه اون نکته بینی ها رو به خوبی بهش توجه کرده بود به اون احساس ها به همه اون سطر ها میخواست بگه من اونها رو دیدم و اون احساس ها رو بهش پرداخت و رسیدم و گفتم به نظر خوب بودو به نظر جالب بود و به نظر محبت امیز بود و به نظر بی تردید کافی بود چی میتونست باشه و چی خواست به نظر بیاد و چه نکته هایی داشت و چه خوبی هایی و به چه احساس هایی میخواست خودشو برسونه و چی باعث میشد اون میزان از محبت ها رو در خودش ببینه و بی تردید همون ها خوب بودن و میخواست باعث شد هر مطلبی بشه اون اون نکته به نظر گویای اون همه احساس هایی که در حسرت یک جایگزینی درست بودن در احساس ها به نظر نمیرسید اون چه زندگی بود که میتونست هم محبت امیز هم پر از نکته های جالب توجه باشه .

یک دنیا احساس رو در یک قالب اورده بود و دستش رو گرفته اونها خوب میدونستن که مدتیه با هم هستن و این همیشگی نیست و اون احساس ها هم همیشگی نیستن و چطور میتونست اون خوبی ها رو برای خودش بدونه و اون چیز ها و بدون ها رو برای خودش بدونه و چطور میتونست اون زیستن ها رو جوری از اونها در خودش و نگاه خودش بدونه و با احساس باشه و به هم با توجه کافی باشه و چطور میتونست اون صمیمیت رو از خدوش بدونه و احساس و اون نکته ها رو در هر جایی از اون بودن ها به نظر و درست بخواد که از هم و با هم باشم و به هم و با خوبی هاشون و دقت هاشون با هم باشن

هیچ نکته ای نداشت هیچ احساسی نداشت اون نمیتونست به خودش چی بگه اون گم شده بود اون همه احساس ها رو در کنار خودش بی فایده میدید اون همه نکته ها رو بی ارزش میدید چطور میتونست اون خوبی ها رو با دقت بهش نگاه کنه و از خودش بدونه و چطور میتونست اون همه زیبایی ها جالب توجه ها رو از خودش بگذره و عبور کنه و نبینه اون اومده بود باشه و از خودش بپرسه چی براش جالب توجه و دیدنیه و اون چیز چیه که حالا اومده و اون محبت ها رو داره بهش نگاه میکنه به نظر یک زیبایی و به نظر یک احساس و به نظر یک خوبی و اون خوبی ها دیگه به نظر و برای کسی هیچ جالب نبودن چطور میتونست باشه و چطور میتونست با اعتماد باشه و به نظر کوتاه و به نظر کافی و به نظر از خودش و به نظر با احساس بود اما اون اینها رو درک نمیکرد در خودش انگار اون احساسی که میخواست رو جایی برده بود جا گذاشته بود انگار اون احساسی که قابل توجه همه بود ور دیگه نمیتونست به خاطر بیاره اون چی بود که اون نکته ها ور برده بود در یک نکته ای و اونو نمی تونست از اون همه راز الودگی و متن و زیبایی به نظر بیاره که چطور میخواد اون نکته ها باشن و چطور میخواد اون زیبایی ها باشن و چطور میخوان اون همه خوبی ها رو به خودش بدونه و چطور میخواد اون همه دید زیبایی شناسی رو مربوط به خودش بدونه و چرا اومده که با ترس و با تردید و یا با محبت و اون چی میتونست باشه و چه نکته ای چه احساسی و چه ماجرایی و اون چطور میتونست همه چیزهایی که به نظر ناکافی بودند رو در یک حالت و وضعیت بسته و یا در هر حالتی که حتی خوبی های اون به نظر دارای قاعده خوب و درستی نبودن به نکته بینی و فهم برسونه.

حالا از خودش میپرسید ایا اینها کافیه ایا اینها لازمه ایا این توجهات به اونها میتونه کمکمون بکنه ایا اونها جایی بود که باید و لازم بود بهش پرداخت ایا اینها میتونه یک نکته رو از خودش بدونه و اون چی بود و اون نکته چی بود و اون احساس چی بود و اون همه زوایه ها چطور میتونست یکی رو از خودش محدود و یکی رو به خودش با توجه کنه . اون چیزی که میدید و اون رو به خوبی به خودش مربوط میدونست نمی تونست درک بکنه چطور اون همه زیبایی شناسی ها میتونست جالب توجه باشه در جایی که هیچ چیزی از اون خوبی ها نمیتونست اون همه راهایی به سمت درستی بیافرینند

داشت به خودش صد افرین میگفت که اخرین نکته اونو به خودش اورد که اون گفته ارزش گفتن نداشت

چی باعث میشد در خودش این همه تردید جای بده چی باعث میشد نتونه اون همه نکته ها رو در خودش ببینه چی باعث میشد نتونه اون خوبی ها رو در خودش جای بده ببین چجوری حالا دارن همه به ما نگاه میکنن اینطور بی فایده کنار هم نشستیم و هی فایده ای برای هم نداریم جز نکته بینی ها و چه بی فایده عینک های بی فایدگی رو کنار زدیم و داریم نشون میدیم واقعا بی فایده هستیم و این مطالب و اون نکته ها چی رو میتونه برسونه داشته باشه و اون نکته ها اون احساس ها چی هستند و چطور میتونن باشن و چی میتونن بخوان و از حضور ما دو تا چطور میتونن خودشون رو از هم راضی بدونن

اونها رو گفت و غمی داخل چهرش بود اون نمیدونست داره به چی نگاه میکنه اون ساعت ها و ثانیه های از دست رفته یا اون غم های نیومده و اون تلخ کامی هایی که داخلشون بوده و اون زشتی هایی که از پی اونها عبور کرده و چطور میتونست انقدر اون نامه رو بدون هر حسی و نکته ای از خودش بدونه و به نظر میرسید این همون پایان ماجرا و این همون اغاز یک درستی واقعی هست چیزی که لازم بود و کافی بود باید اون احساس ها رو و اون بودن ها رو میدید و از خودش میدونست و میتونست باشه و چی میخواست و چه نکته ای میتونست ببینه و چرا قرار بود اون نکته ها به اون شکل با محبت و بی محبت و بی حس و احساس تردید امیز به نظر برسن اون چی میخواست اون نکته ها رو در کجا و چه احساسی و برای چی دیده بود به نظر خوب بود و به نظر کافی بود و به نظر لازمه همه بودن ها همون نکته هایی بود که لاید بهش میپرداخت و به اون همه سلامتی های خودش توجه میکرد که در پس هزار توی راها و احساس ها ندیده بود و از خودش میپرسید اینه اون جایی و حسی که میخواستیم و اینه اون جایی و نکته ای که بوده و اینه اون چیزی که میخواییم و اینه اون انتهای ماجرای محبت امیز که هیچ خوبی و ماجرایی رو از اون کسی نمیتونست ببینه و بفهمه از خودش بپرسه ببخشید ایشون و اون نکته ها حالا محبت امیزه یا داره از جایی و حسی و چیزی میگه که فهم ها رو داخلش به درستی مطرح کرده چطور میتونست اون نکته ها رو بدونه و چطور میتونست اون خوبی ها رو بفهمه و چطور میتونست اون همه متن ها و زیبایی شناسی ها رو از خودش تا در هر جایی و هر حسی به میون بیاره

امروز اون گفته ها ور دیده بود امروز اون نکته ها رو به میون اورده بود امروز اون میدونست داره از چی و چه نکته ای و احساسی و حسی داره میگه به نظر خوب و به نظر کافی و به نظر بی احساس و به نظر داره بی ربط نمیگه به نظر با نکته خوب و به نظر با احساس و به نظر اونها خوب و ناکافی و به نظر بی دقت و بی بی هیچ حسی بود چطور میتونست اونها رو نبینه چطور میتونست اونها رو به میون نیاره چطور میتونست اون نکته ها رو از خودش دور بدونه چی باعث میشد اون همه فکر و دقت و نظر در یک کلمه خلاصه بشه اره همین بود و اره بی نکته ای بود اره کاملا بی فایده. کاملا بی تعیین و کاملا مونده.

اون احساس هاشو خوب دیده بود و بین راه سفر بینی خودشو پاک کرد و روی برف سفید ریخت و به خون ابه ها و سیاهی زغال در جای کاغذش نگاه میکرد و بی تردید اون شکست خورده بود توی احساس هاش چی میخواست بگه اون احساس چی بود که میتونست اونو به خوبی هاش برسونه اون چی میخواست و به چی خواست محدود باشه اون چه نکته ای بود و چه حسی بود و به چی میخواست سر انجامی داشته باشه داشته باشه داشته باشه و انتهایی نداشت بی تردید اون شکست خورده بود و اون سر انجامی نمیدید جز اون تلخ کامی ها و اون خوبی ها رو جایی نمیدید و بی سر انجامی و پایانی بود اون احساس از همین جا تا اون جایی که راهی اشتی هم با خودش نمیدید به نظرش چی خوبه اون احساس چیه و کجاست به به نظر چه حسیه و چطور میتونست باشه و اون خوبی ها چی بودن و چه نکته هایی بودن .

باز یه سطر دیگه بازم یه نمای دیگه بازم گفت اون نمیتونه اون خوبی ها رو در خودش ببینه اون چی میخواست که اون نکته ها چی بودن اون چی میخواست و چطور میتونست اون زیبایی ها رو در خودش بدونه اون نکته ها چی وبدن و اون ها خوبی ها چی بودن اون چی میخواست اون نمی دونست از چی بگه اون تا اخر اون کلمات رو دیده بود بی تردید اون جایی نبود که اون خوبی ها رو دید بود و به نظر ناکافی بود تا خوبی هاشو ببینه به چی میخواست نگاه بکنه بی تردید به ببر یا برف یا حسرت هاش توی درسر ها

به نظر میرسید اون بی احساسی ها و بی تدبیری ها و اون بی قاعدگی ها و بی حد و حسر و کلمات بی ارزش و بی فایده خودشو دیده بود اون چیزی که نمیشد به خوبی گفت و اون چطور میتونست اون خوبی هاشو به هر جایی برسونه اون اومد که اون نکته ها رو بفهمونه و بگه و از هر جایی اما چیزی نداشت روی برف و حسی نداشت حتی به اون برف و ببر

دوباره نیم نگاهی به اون اب بینی انداخت که از بینیش سرازیر میشد نگاهی به ببر انداخت انگار مریضه زول زده به تصویر اره چی ایشون داره میگه و مینویسه و زول زده به تصویر اون خوبی هاشو دید و نکته هاشو دید و همه اونها یی که از هر جایی دیده بود نگاه کرد چرا اون مسیر رو دید و چرا اون بین راه ببر نکته ای برداشت روی کاغذ و تیرکی و چی میتونست بگه چی میتونست بگه چی در یه متن ادبی چی میتونست بگه چرا ببر اونجا چیکار کرد . اون چیه رو برف ریختی ببر اما اون نمیتونست بگه کاری نکرد محبور بود اشتباهات خودشو زندگی خودشو هر جایی هست نگاه کنه و بفهمه و به اون همه نکته ها بارها بارها با دقت و بپرسه از خودش که چی میخواد و میخواست و اون خوبی ها چی بودند و چطور میتونه اون خوبی ها رو در هر جایی از سلامتی خودش بپرسه و بخواد بگه

بله این همون جایی بود که همه باید در نهایت از خودمون بپرسیم که ایا لازمه که این احساس ها رو به هم داشته باشیم .

هددبر
هددبر

نوشته : تارا ردفورد
منبع مطلب : هددبر
دوست دارید بدونید چه کسی این مطلب هددبر رو نوشته باهاش دوست اشنا ازدواج کنید یا برای شما دوست دارید بنویسه برای مشاهده اینجا کلیک کنید
لینک اگهی به هددبر برای مشاهده اینجا کلیک کنید
لینک ثبت نام نویسندگان برای مشاهده اینجا کلیک کنید
لینک ارتباط با کاملیا برای مشاهده اینجا کلیک کنید

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

ثبت اگهی تبلیغاتی هددبر

سایت همسریابی ازدواج اسان و زندگی آسان با هددبر

مطالب سایت هددبر نوشته شده توسط کاربران شما میتوانید هر مطلبی دوست دارید برای هددبر بنویسید بدون تغییر مطلب منتشر خواهد شد


منتشر شده

در

توسط

برچسب‌ها:

همسریابی هددبر
ثبت نام نویسنده
اگهی پولی همسریابی
اگهی رایگان همسریابی
error: کپی کردن ممنوعه