اون به تصویر رویا نگاه کرد که خودشو با اون در رویا رویی میدید و به تقابل به شاخک خودش دست زد با خودش میدید این جاییه که هر شب اونو دست میکشه وای کجاشو داره میگه به نظر بی تردید اون جای دیگه رو میگفت اون مته از پیشانیش بیرون زده بود از همه زیبایی بود یا شاخ زده بود بیرون که چیزی درک نمیکرد و به هر کی زندیک میشد بجای تراوش های مغزی شاخکی و شاخی به دیگران میزد و هر شب صبح بهش دستی میزد کجایی بی عقلی
اون احساس ها رو خوب میفهمید وان دقت ها رو خوب میفهمید اون دختر ها رو خوب میفهمید اون نکته های زیادی دیده بود و اون نکته ها رو زیاد دیده بود و به نظر خوب میرسید اون دقت نظر ها .
اون نکته ها رو میدی به نظر بلا سرش اورده بود روی شاخک خودش به نظر کافی میرسید چی میتونست بگه از اون شاخ و شاخک ها و شاخه های درخت های اطرافش به لباس و پیراهنش میگرفت و خودش یک پیراهن گیر داشت که کسی رو حتی میخواست از نزدیک ببینه یا ببوسه توی صورتش میزد .
ناسلامتی خیلی زرنگ بود اون حفاظ ها رو داشت که کسی نزدیکش میشد میتونست مثل اسب تخ شاخ فقط لباس خوب بپوشه و ظاهر زیبا باشه و بره توی رویا
اون اون همه حس ها رو گفته بود
بله زیبا بود انگار احساسی نداشت از خودش میترسید به خودش میپسرد اون نکته ها اون اومده بود چیو ببینه اون زندگی ها تلخ و دیده های تکراری به خودش نگاه میکرد چه راهایی باید طی میکرد تا به خودش دوباره نگاه بکنه از اون همه نکته ها به خودش پی برده بود تا زیبایی ها و زیبایی شناسی های نکته دار و زیبا رو ببینه اون چی میخواست خوشمزه هست اون متن که به فراموشی سپردی میخواستی چیزی رو جایی جا بذاری که دیگه ترسی ازش نداری اون میترسید چیزی بگه که ماله خودش نیست و به نظر میرسید همه نکته های جالب توجه ماله دیگران اون فکر میکرد اون نکته ها خوبن و به نظر میرسید هیچی خوب نبود اون نمیدونست چی بگه و چی برسونه اون نمیتونست اون خوبی ها رو در اوج خودش ببینه و بپرسه از خودش و اون احساس ها و صیمیمت ها چی میخواد اون تصمیم خودشو گرفت به اوج جایی در جایی در نهایت بررسه به دور از هیجان از خودش بپرسه که از چی میترسی اون همه افتاب دیدی اینم یه افتاب دوره گرد هست اون همه سختی پشت سر داشتی که لباس دوز شدی حالا شاخکی داری روی سرت که انگار کسی حتی به گرد پات نمیرسه در فرار به هر جایی با تنهایی و بخوای نزدیکت هم بشی و بشن با صورت بخوای نزنی توی صورتش اون شاخک میره تو چشم و دهن گوش و حلق بینیشون و چه خوبه این قصه های تلخ تمومی نداره از همه خاطرات تلخ ادم هایی که پاک شدن و از خودشون به جایی راهی ندارن و به نظر میرسه اون خوبی ها چطور میشه به جایی روسند و چطور میشه همه اونها رو دید اون نگاهش کاملا معطوف و مشخص بود اون نمیدونست واقعا چی و چطور میتونست اون نکته ها رو از خودش ببینه این بار چندمی بود که اون جذابیت ها رو از خودش پرسش میکرد و به نظر کافی بود به نظر میرسید میتونست درست باشه اما چیزی درسته چطور میتونست ادامه دار باشه اون نکته ها رو ندیده بود اون ساده بودن ها چطور میخواست توجیح بشه در امتداد اون خوبی ها و تا انتها و ابد باید اون جذابیت ها رو میدید به شما گفته بود انقدر تند و روخوانی و روان خونده چی این اهنگ از زیبایی این اهنگ کم نمیشه اونقدر خوب و خوب بوده تا این خوبی اون تک شاخی باشه که این متن رو براش نوشته و اون اهنگ هم کاملا در نظرش نیاز به توضیح نداره که تک شاخه و میخوره کلا تو چشم و گوش و حلق و دهن و اینجوری نیست شما فکر کنی که یک تک شاخ فقط اومده که خاص و منحصر دنیای شما باشه اون که منحصر نیست قاعدتا برازنده برخورد مکالمه رو در رو با همه نیست این رو هم باید دید و شما نباید فکر کنی که خودت اون توضیح ها رو دادی و اون توضیح ها جوری بوده که از اون تلخی به خوبی به میون در نیاد گفت چه چیزهایی رو خوب دیدی و تا کجا میتونستی از خودت بپرسی و با خودت کلنجار بری چی میتونست اونو تا اینجا برسونه به نظرت اون خوشبخت بود همون هایی که این قصه رو نوشته بود از اول تا اخر خوندی ما نمی دونیم چرا چیزی نمی دونی در موردش میگی اون تک شاخ هم همین شاید اون چیزیه که ما نمیدونیم شما چی فکر میکنی در مورد تک شاخی که خودت میتونی توی تک شاخه و داستان های بی دلیلی که میگی و سر از جایی در میاره و میگه که انتظاری هم بهش نمیره اونم همین طور یهو تک شاخ شد و هیچی نداشت جز یک تک شاخ و گفتنی یک بازی نامحدود قصه دار که هر کسی راز های اونو محدود به خودش میدونست میتونست بپرسه از خودش اینها رو چطور اوردی توی اون کلمات به نظر زیبا نبود اون دیده رو گفته بود و چطور میتونست بگه و به نظر فاقد هر نوع نگاه امیخته و زیبا بود از خودش میترسید و میپرسید بازم یه پرسش دیگه بازم یک نگاه و تو ام با تردید به یک دروغ و کافی و تردید و دروغ زشت و مطلب بی ارزش دیگه در خصوص چیزی که ارزش نگاهی رو نداره حتی همونی که گفتی بی تردید اون میخواست یک کلاه دیگه برای شما تدارک ببینه اون چی میخواست من نمیدونستم اون از تک شاخ اومد نوشت و به نظر ناکافی بود اون احساس و میخواست بدونه اون زیبایی چیه که یک احساس تک شاخ بودن داره شاید داره گووزن رو توضیح میده که شاخ داره برای چیزی و ماله ایشون در میون پیشانی هست و کارایی نداره جز برای بوسیدن چرا فکر میکنی با اون نمیشه پوسید از گوشه میشه بوسید و یا میشه قطعش کرد و راحت کنار هم بود و چه خوبه اینها رو بشه دید که خیلی برای عشق ها خیلی کارها میکنن و اون کارها و زیبایی ها رو باید دید و چه خوبه بیاییم به همه اون زیبایی ها توجه کنیم که چطور میخواییم به همه اون نکته ها و راز ها برسیم و به همه بی ارزشی های زندگی هامون خوب توجه کنیم که چی میخواستیم از هم به چی میخواستیم به دقت به هم نگاه کنیم که در نهایت هیچ چیز ارزش اون تردید و قصه های بی ارزشی رو نداشت که ما همه بهش نگاه کردیم و منتظر خوبی هایی بودیم و ترس هامون به نظر رسید که ریخته اون خوبی ها دیگه برامون بی معنی بود از خودمون میپرسید این همه اون ترس هاست که میخواد یک یک روزی ما رو نجات بده که بی فایده بود و اون نمیتونست ما رو به جایی میخواییم برسونه و میدونستیم که اخر و عاقبت اون همه معانی بی فایدگی هایی هست که ارزش رویا رویی با چیزی ندارن جز خودمون رو گم بدونیم از اون همه حسرت ها و اواز ها و زشتی ها و نکته های بی مثل و بی دلیل و چی میتونست اون خوبی ها از خودمون بدونه اون باز به خودش نگاه میکرد اون تونست و اون نکته ها رو دید بود حالا جایی نبود که اون معنانی بی دلیل رو ببینه و از خودش میپرسید این همه اون پرسش ها و دقت هاست که توی نکته ها جای گذاشته بود و چی میخواست و چی و چطور به اون نکته ها رسیده بود و از خودش میپرسید اخر اون ماجرا و بازی چیه . بازم یک دست شطرنج و ترس و ترس از اون نکته های مبهم از خودش میپرسید و از تو نمیرسید از خودش میپرسید و پرسشی نداشت و اومده بود یک توی یواشکی توی اون نکته باز کنه که میخواست بره توی رویای یکی دیگه باشه ولی به نظر ارویایی با کلمه ای نداشت جز ترس که میترسید اون نکته ها به نظر ناکافی بیاد می بینی به نظر بی تردید بی ارزش میرسید زندگی همینه اگر قراره همه اون خوبی ها رو ببنیم و چه خوبه اون زیبایی ها ابدی باشه و از خودمون بخواییم اون خوبی ها رو به هر جایی از اون زیبایی برسونیم و اون خوبی ر و در جایی دیدی به ما هم اون نکته ها رو یاد اور شو اون بار دیگه به اون تردید ها نگاه کرد اون انگار نمیخواست اون جایی که لازمه از خودش بدونه اون پایان اون راه رسید بود و میخواست بگه بله این پایان راه هست و این تک راه رو از راه و صد هایی هست بردارید و بذارید باشه ولی پایانی برای انتهایی که راهی از جایی نداشت به جایی راهی نداشت و بازم میخواست راه دیگری بره اون تردید ها رو میدونست و میخواست تموم بشه و نکته ها رو ندید بود.
نوشته : تارا ردفورد
منبع مطلب : هددبر
دوست دارید بدونید چه کسی این مطلب هددبر رو نوشته باهاش دوست اشنا ازدواج کنید یا برای شما دوست دارید بنویسه برای مشاهده اینجا کلیک کنید
لینک اگهی به هددبر برای مشاهده اینجا کلیک کنید
لینک ثبت نام نویسندگان برای مشاهده اینجا کلیک کنید
لینک ارتباط با کاملیا برای مشاهده اینجا کلیک کنید