دامنه داره تا کجا میشه دید
شما مگه دیدی این حرفو میزنی . شما مگه از اون دقت از اون فاصله بهش نگاه کردی . شما مگه میدونستی چطور بوده . شما مگه میدونستی اون نگاه به چه شکل بوده گاهی فکر میکنی اون بودن ها اون دیدن ها لازمه و میتونه باشه گاهی هم فکر میکنی اون دقت ها باید به شکلی باشه که دیدن و بودن و لازمه اون خوبی ها بودن ها و دیدن ها و لازمه اون خوبی ها دیده شدن هاست . مگه میشه . مگه میتونی . مگه میشه اون خوبی رو در جایی بدونی و بگی همین بوده . شما چی میدونی شما چه نگاهی داری . شما چه حسی داری چطور میخوای بدونی . چطور میخوای اون خوبی رو در جایی از اون حس جا بذاری بیای بگی فهمیدم و بیای بگی دیدم و بیای بگی دیده شده و بفهمی و گفته باشی این نگاه ها از هر چیزی بوده . چطور بوده . با چه دقتی بوده . شما چی میدونستی از اون ازدواج از اون خوبی از اون چیزی که شما حسی و اگاهی و نکته ای درش ندیدی به خودت میگی کجا داری میری . اونجا چرا باید برات معنی بده . اونجا چرا فکر میکردی ممکنه برات یه حس باشه . اون حس وجود نداره اون خوبی وجود نداره اون چیزا به نظر دور بوده . به خودت میای این همه اون چیزی بوده شما میدونی و اون همه اون چیزی بوده شما دیدی و چطور بوده و چه دقتی و با اون حس شما به کجا میخوای نگاه کنی . چه حسی و چه ویژگی اون گفتگو ها رو چطور دیدی به خودت میای میگی پرسیدی و به خودت میای و میگی دیدی و حالا داری بهش نگاه میکنی . مگه شما اون دقت ها رو در جایی داشتی . مگه شما اون خوبی ها رو میدونستی . اون چی بوده که دور بوده . اون چی بوده که به نظر ممکن بود بی معنی باشه . اون چطور بوده . اون زیبایی چی بوده . اون حس چی بوده و گاهی حالا می بینی کاملا برات بی معنی هست . کاملا برات دور از اون ویژگی ها و حس هست . میپرسی چطور و نگاه میکنی و میگی بله همین بوده و در نهایت چطور میشه اون رو دید و چطور میشه اون خوبی ها ور دید و بعد در نهایت به خودت که نگاه میکنی بله اینها میتونه همون چیزی باشه شما بهش توجه و نگاه میکنی و باید بهش فکر کنی . که ایا میشه یا نه . میشه اون چیز بتونه بشه یا نه و در نهایت خودت باید اون چیز رو ببینی که توی این ویژگی ها چه چیزهایی بوده و چه خوبی هایی بوده و چطور بوده و در نهایت چطور میشه دید و این خوبی رو میشه در جایی جا گذاشت یا نه و بهش گفت این خوبی هست یا نه . در نهایت این چیزی بوده شما فهمیدی و اون دقت در جایی بوده شما بهش نگاه کردی . چطور میشه اون خوبی ها رو جایی به خودت برسونی و اسمشو بذاری خوبی و چطور میتونی اون نگاه رو در جایی بهش توجه کنی و اسمشو بذاری یه فهم و یه دقت و چطور میشه اون خوبی به نظر با اهمیت بیاد و به خودت بگی بله اون خوبی رو درک کردی و باز این شما هستی به خودت داری نگاه میکنی . میگی همین هست . همین بوده و اون خوبی چطور میتونه چیزی باشه شما اون رو نمی تونستی اونطور که باید در یه احساس توی یه خوبی اون زندگی بخوای با یه ادمی که شما اومدی با اون احساس از اون مکالمه داشت و به نظر میرسه بله شما با دقت میخوای چیزی رو بخوای به اون ادم بگی از روی دوست داشتن از روی محبت و بعد بگی اون دوست داشتن رو شما خودت در کجای اون همه احساس ها و اون همه نگاه ها و اون دوست داشتن ها چطور میتونستی بگی به نظر اومده دیده بودی یانه و چطور میشد دونست که اون خوبی رو شما میخوای بفهمونی و که شما چطور میخواستی اون همه حس رو به خودت بگی بوده یا نه و در نهایت برات با معنی باشه . اون معنی چی بوده . اون نگاه چی بوده و چی میدونستی و در نهایت همین ها رو باید دید و دونست و فهمید .
نوشته : تارا ردفورد
منبع مطلب : هددبر
دوست دارید بدونید چه کسی این مطلب هددبر رو نوشته باهاش دوست اشنا ازدواج کنید یا برای شما دوست دارید بنویسه برای مشاهده اینجا کلیک کنید
لینک اگهی به هددبر برای مشاهده اینجا کلیک کنید
لینک ثبت نام نویسندگان برای مشاهده اینجا کلیک کنید
لینک ارتباط با کاملیا برای مشاهده اینجا کلیک کنید